تاریخ: 16 مرداد 1398 منبع: بیبیسی فارسی: دخترک از لتونی جنگزده گریخت و بیش از ۵۰ سال را در تبعید گذراند ولی کمی بعد از این که به کشورش
بازگشت، رئیس جمهور شد.
البته این تمام داستان نیست و وایرا ویکه-فریبرگا اولین رئیس دولت زن در جمهوریهای استقلالیافته از شوروی سابق است.
او به بیبیسی گفت: "والدینم هرگز نگذاشتند که من فراموش کنم لتونیایی هستم."
در دوران جنگ جهانی دوم، آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی به این کشور حوزه دریای بالتیک حمله کردند.
او به یاد می آورد در جنگ دوم جهانی ارتش سرخ به سوی لتونی در حال بازگشت بود. می گوید وقتی رژه نیروهای سرخ را دیدم و فریادهای غرور آفرین آنها را مشت هایم را گره کردم و با هیجان فریاد زدم اما نگاهم با نگاه مادرم گره خورد که گریه می کرد: مادر جان! این کار را نکن، این روزی بسیار تلخ برای ما خواهد بود.
درسهای دردناک
وقتی دختر هفت ساله بود ماجرای پناهندگی شروع شد، ابتدا به آلمان ویران شده رفتند و از آنجا راهی مراکش شدند که مستعمره فرانسوی ها بود و سپس به کانادا مهاجرت نمودند.
او وقتی به لتونی بازگشت که شصت ساله شده بود و البته هشت ماه بعد از بازگشت هم رئیس جمهور این کشور تازه مستقل شده شد.
وایرا یادش است که پدرش سال ۱۹۴۴ به خبرهای بخش جهانی بیبیسی گوش میداد و سخت تلاش میکرد تا بفهمد شعلههای جنگ به کجاها رسیده است. یکسال بعد از آن پدر و مادرش تصمیم به ترک لتونی گرفتند.
"ما شب سال نو ۱۹۴۵ سوار کشتی شدیم. یک کشتی ترابری بود که سربازان و تسلیحاتشان را حمل میکرد و طبیعتا اگر هدف اژدر قرار میگرفت، منفجر میشد. در عین حال گروهی غیرنظامی هم در کشتی بودند که میخواستند به هر قیمت که شده از کمونیسم فرار کنند. لتونیاییها روی عرشه جمع شده بودند و سرود ملیشان را میخواندند."
او به یاد می آورد که در آلمان در محلی که برای پناهجویان در نظر گرفته شده بود مستقر شدند، او به یاد می آورد که چگونه خواهر ده ماهه اش ذات الریه گرفت و از دست رفت.
یک سال بعد او صاحب برادری شده بود اما یک واقعه دردناک دیگر منتظر این کودک پناهنده بود:
"یک دختر ۱۸ ساله در اتاقی که مادرم قرار داشت، دراز کشیده بود. او یک دختر به دنیا آورده بود اما بچهاش را نمیخواست. او نمیخواست برای بچهاش اسم بگذارد و از هر چیز مربوط به او فراری بود، به این دلیل که آن بچه نتیجه تجاوز گروهی سربازان روس به او بود."
"هر بار که پرستاران نوزاد بیچاره را پیش مادرش میآوردند، او رویش را به سمت دیوار برمیگرداند، گریه میکرد و حاضر نبود با بچه حرف بزند. پرستاران دختر را مارا نامیدند که اسم خواهر من بود."
عجب داستانی شده بود، مارایی بدنیا آمده بود که مادرش او را نمی خواست و ما مارایی داشتیم که او را می پرستیدیم و از دستمان رفته بود، زندگی داستان ها با خود دارد.
هراس کودک مهاجر
وقتی به مراکش می رسند از کامیونی که در آن بوده اند بیرونشان می اندازند. در مراکش همه جور آدمی بود از همه کشورها. در اینجا وایرای یازده ساله اولین پیشنهاد ازدواج را از یک مرد عرب دریافت می دارد. این مرد به پدر وایرا می گوید دو تا الاغ و یک کتری می دهم تا دامادت بشوم. پدر وایرا می گوید که دخترم هنوز خیلی بچه است و جواب می شنود که منتظر می شویم تا دخترت مدرسه را تمام کند.
والدینش به این موضوع خندیدند اما این برای وایرا به معنای اخطار بود.
استاد "سکسیست"
کمی بعد خانواده راهی کانادا شد.
در شانزده سالگی کاری در بانک پیدا می کند و سپس وارد دانشگاه تورنتو می شود، با مردی دیدار می کند که بعدا همسرش خواهد شد.
وایرا در روانشناسی دکترا می گیرد و عنوان پایان نامه اش هم می شود "دست تقدیر"
"استاد عزیز ما در بخشی از سمینار گفت، بله ما سه خانم متاهل در این قسمت برنامه دکتری داریم. این یک اتلاف واقعی است، چون آنها ازدواج میکنند،بچهدار میشوند و در واقع جای یک پسر را میگیرند که میتوانست تبدیل به یک دانشمند واقعی شود. این حرفی بود که تمام دخترانی که در آن سمینار بودیم، برای بقیه عمر در ذهنمان نگه داشتیم."
و این دختران تمام عمر سعی نمودند که به این آقای "سکسیست" نشان دهند که او اشتباه می کند و آنها از پسرانی که استادشان گفته بسیار بهتر می باشند.
وایرا ۳۳ سال در دانشگاه مونترال ماند، به پنج زبان زنده دنیا مسلط شد و ۱۰ کتاب نوشت.
و سرانجام... دوباره خانه
سال 1998 وایرا بازنشسته می شود و البته بعنوان استاد نمونه انتخاب می گردد و سپس تلفن یک روز به صدا در می آید: پشت تلفن نخست وزیر لتونی است که به او پیشنهاد مسئولیت یک موسسه جدید در لتونی را می دهد. او زبان های بسیاری می داند و درک خوبی از لتونی دارد بعد از همه این سال ها.
او باز می گردد اما خیلی سریع بعد از هشت ماه کاندید ریاست جمهوری لتونی می شود، او برای ریاست جمهوری انتخاب شده بود.
وایرا انگیزه ای برای پول در آوردن ندارد، فقط می خواهد کار کند. برای رسیدن به ریاست جمهوری او از پاسپورت و شهروندی کانادا چشم پوشی می کند.
رسانه ها روی او زوم می کنند و راست و دروغ به هم می بافند، او تصمیم می گیرد مستقیم با مردم صحبت کند چون اعتمادی به رسانه ها ندارد.
او نقش موثری در الحاق لتونی به ناتو و اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۴ داشت:
"زن بودن برای من یک امتیاز بود. یادم هست در ملاقات سران ناتو در استانبول، جرج بوش بازوی من را گرفت، چون راه پر از سنگریزه بود و من کفش پاشنه بلند پوشیده بودم. ما به آرامی کنار هم قدم زدیم و رفتیم."
او به جورج بوش می گوید که لازم است ناتو گسترش پیدا کند و لتونی بخشی از ناتو باشد او به بوش می گوید که ما حسن نیت داریم و در حال پیشرفتیم.
"ما آهسته قدم میزدیم و لذت میبردیم و من تا جایی که توانستم گوش او را از پروپاگاندای لتونیایی پر کردم."
دور دوم ریاست جمهوری وایرا سال 2007 به پایان می رسد. او روی حقوق زنان بسیار تمرکز دارد و حداکثر سعی خود را می کند تا به استاد "سکسیست" ثابت کند که او در رابطه با ویرا و دوستانش اشتباه می کرده.
منبع این مطلب از سایت بیبیسی فارسی است در این لینک با تغییرات جزئی که در آن داده شده است.